خدایا برای زیستن محتاج عقیدهام و عقیدهام معطوف به معرفت توست. خدایا معرفتت را به من الهام کن تا خودم را بشناسم، تورا بشناسم و بپرستم. من عرف نفسه فقد عرف ربه. خدایا در خودشناسی، محتاج کمک تو، در تسخیر شهر وجودم و رهایی از سیطرهی شیطان و نفسم.
هوالحكيم
اشارتگه خس ديوار
در كوچهباغي از ديار شهرستانك سركان كه پيشتر نغزش را گفته بودم قدم ميزدم و آيهي "ربنا ما خلقت هذا باطلا"را در مدح و ثناي زيباييهاي طبيعت باغستانها، زير لب زمزمه ميكردم. در عالم خود غوطه ميخوردم و چشم در چشم احشام و چارپايان و پرندگان، زبان حال گرفته بودم كه اين همه خلقت به كجا روان است به اين سرعت و مقصدش چيست؟! در ميان اين گام زدنهاي روزانه، گاهي هم پيشآمد ميكرد حادثهاي تلخ؛ زبالههاي انسان را ميگويم كه گاه و بيگاه به چشم ميخورد و حال از دماغمان بيرون ميكرد ..........
دانلود زيرنويس فارسي مستند دكترين شوك؛ ساختهي نائومي كلاين
حجم: 84.4 KB
نوع فايل: SRT
دانلود: http://uplod.ir/p9jpqt5f0abn/The_Shock_Doctrine_2009_WS_PDTV_XviD_Pboy.srt.htm
شما را چه شده است؟
شما را چه شده است كه اينگونه خواب خوش داريد؟
شما را چه شده است كه اينگونه لميدهايد؟
شما را چه شده است كه همچنان در فكر زرق و برق دنيايتان هستيد؟
شما را چه شده است؟
به خدايي خداوند، به عزت و شرف مولا علي، هيچكدامتان نه شيعهايد و نه مسلمان. شما هم همچون نامردماني هستيد كه قداره در دست، وحشيانه حمله ميكنند و خون ميخورند.
هوالحكيم
اشارتگه سيب
عصر آدينهاي بود از ايار سنهي 1391 هجري شمسي. عطر سبز چمن و نغمهي آواز هزاران شهرستانك سركان از توابع تويسركان مشام و سمعمان را ربوده بود. منزلي مادري، دودانگه، كه با شراكت خالههايمان ابتياع نمودهايم. ايوانكي دارد بس دلگشا و فرحبخش كه منظرهي پيدا از آن جان را به لب سوق داده و قدرت خداي خلاق در خلقتِ خاص طبيعت خالص، هوش از سر هر باهوشي برده و مدهوشش ميكند. خنك نسيمي روحافزا و جانپرور دارد؛ چنان كه هيچ حيامندي از سپردن تن به آن، حيا نكند.....
هوالحكيم
هميانِ مَن!
هنگامهي نيمهشب كه أخ الموت، اهل طهرانزمين را فرا ميگيرد، ما بيداريمان ميگيرد و گويي كه تازه سپيدهدم زده باشد، سرحال و قبراق از بستر كنده و پاي رايانهي شخصي به نوشتن مشغول ميشويم. اينكه چه مينويسيم و چرا مينويسيم و اصلا چه چيز باعث شوقِ به نوشتنِ ما ميشود، خود مثنويست هفتاد مَن كه نه در طاقت شما است و نه در فهم خودم!؛ لذا هيچكدام ندانيم بهتر است و برايمان نافعتر.
و اما امشب....
هوالحكيم
آري برادر اينگونه است
با همپيالهي هميشگي، مَهدي، در ميعادگاه بوديم كه صحبت از ازدواج و تاهل به ميان افتاد. دست نصيحت پيشانداخت كه چرا زودتر زن نميگيري و مزدوج نميشوي؟ گير داده بود كه دارد ديرت ميشود و تا چند وقت ديگر موهايت همچو دندانهايت سفيد ميشود!
حالا يكي هم پيدا نميشد بگويد: گَر[1] اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي....
در مقام دفاعيه بر آمدم و گفتم: آن دخت كه ميجويم، برِ كَس نيافتهام هنوز كه بلندزادهاي است زيباروي، از تبار بزرگان.
صفحه قبل 1 صفحه بعد